ساعت 12:13 صبح روز سوم اردیبهشت 1398

امروز بعد از یه مدت بسیار طولانی دوباره تونستم بشینم پشت این صفحه جادویی و بنویسم از حس و حال این روزام.

راستش الان چند روزه که دارم به این قضیه فکر میکنم که آیا من اجتماع گریز یا مردم گریز هستم یا نه؟؟؟

وقتی شب میشینم و با خودم به اتفاقات روزی که گذروندم فکر میکنم به این نتیجه میرسم که من خیلی هم آدم اجتماع گریزی نیستم!
من خیلی وقتا سعی میکنم با آدمای دیگه ارتباط برقرار کنم اما بیشتر احساس من اینه که من مردم رو فراری میدم.

وقتی شروع میکنم به حرف زدن (البته اینم بگم که به این راحتیا من شروع به حرف زدن نمیکنم!) با حرفام بقیه رو از خودم دور میکنم.منظورم اینه که انگار علایق من با علایق هیچکس دیگه یکی نیست و انگار هیچ نقطه مشترکی نمیشه پیدا کرد!
یا بعضی وقتا اونقدر افسردم و با ناامیدی حرف میزنم که طرف مقابل ترجیح میده این آدم عوضی رو پس بزنه!

یکی دیگه از نکاتی که خیلی برام پیش میاد اینه که بی اختیار لبخند میزنم یا میخندم.و افراد حس میکنن یا من دیوانه شدم یا همه چیز رو به سخره میگیرم اما باید بگم که خنده تلخ من از گریه غم انگیز تراست!!!

برای همینه که من بعضی وقتا که از همه چیز و همه جا زده میشم برمیگردم پشت همین صفحه جادویی.مردم اونطرف این صفحه همشون روشن فکرن یا حداقل اداشو خوب در میارن.همه به هم احترام میذارن.حرفاتو خوب گوش میدن! (به قول شخصیت فیلم باشگاه مشت زنی دیگه کسی منتظر نیست حرفات تموم بشه تا نوبت خودش برسه چون تو درحال مرگی).

اونقدر خستم که دیگه ذهنم یاری نمیده :(

آدم باید به یه جایی متعلق باشه!!!

آخرش تکلیف ما چی شد؟

منم یکی از آدمای خاکستری!

میکنم ,مردم ,رو ,حرف ,وقتا ,صفحه ,که من ,به این ,اینه که ,و با ,صفحه جادویی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فقط عشق طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل دانلود کتاب pdf کالا فروش سیسمونی happy وبسایت فن کویل و داکت اسپلیت فلوکس فایل هیئت صاحب الزمان خایان دنیای وب